جدول جو
جدول جو

معنی رج هکردن - جستجوی لغت در جدول جو

رج هکردن
منظم کردن، ردیف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنجه کردن
تصویر رنجه کردن
رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
کنایه از نفوذ کردن، رخنه کردن، راه رفتن، طی طریق کردن، راه باز کردن، راه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَشْ تَ)
به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن از قبیل آجر و جز آن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
هزینه کردن. صرف کردن. (یادداشت بخط مؤلف). صرف نمودن. (ناظم الاطباء) : بلیت هجر و اذیت فراق روح لطیف ایشان را تحلیل کند، بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند بعضی را بخارشکل بطریق آه از راه نفس بیرون آرد. (سندبادنامه ص 150). بی حدوث سببی و داعیۀ عذری بعزل او مثال دادن و نان او خرج کردن از مراسم سرداری و حق گزاری دور باشد. (ترجمه تاریخ یمینی).
چو بتوان راستی را درج کردن
دروغی را چه باید خرج کردن ؟
نظامی.
چندانکه کند بروز او خرج
دوران نکند بسالها درج.
نظامی.
آهی بشکنجه درج میکرد
عمری به امید خرج میکرد.
نظامی.
سخن باید بدانش درج کردن
چو زر سنجیدن آنگه خرج کردن.
نظامی.
بشادی شغل عالم درج میکن
خراجش میستان و خرج میکن.
نظامی.
خرج فراوان کردن کسی را مسلم است که دخل معین داشته باشد. (گلستان). کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲ تعالی در این کتاب درج کردیم و بعضی از عمر گرانمایه بر او خرج. (گلستان).
میراث پدر خواهی علم پدر آموز
کاین مال پدر خرج توان کردبیک روز.
سعدی (گلستان).
، نفقه کردن. بخورد و خوراک رساندن امری:
یکی زهرۀ خرج کردن نداشت
زرش بود و یارای خوردن نداشت.
سعدی (بوستان).
شکم صوفئی را زبون کرد و فرج
دودینار بر هر دوان کرد خرج.
سعدی (بوستان).
- خرج کردن چیزی، فروختن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- خرج کردن کسی، کنایه از هلاک کردن و کشتن. (آنندراج) :
فریب جود فرومایگان مخور زنهار
که میکنند ترا خرج تا صلا بخشند.
صائب (از آنندراج).
- ، فروختن او را، چون کسی اظهار حاجتی پیش آشنایی کند که توقع اعانتی از او دارد گویند مرا خرج کن یعنی بفروش و کار خود سرانجام ده. (آنندراج).
، فروختن، رفتن، بیرون دویدن، هجوم آوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رج کردن
تصویر رج کردن
به صف نهادن، بدسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
طی طریق کردن راه سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رله کردن
تصویر رله کردن
باز پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
إدراجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
Insert
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
insérer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرایش، آراستن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
вставлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
להכניס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
درج کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
সন্নিবেশ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
ingiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
yerleştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
삽입하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
挿入する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
menyisipkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
डालना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
einfügen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
แทรก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
invoegen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
insertar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
inserire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
inserir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
wstawiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
вставити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
插入
دیکشنری فارسی به چینی